next page

fehrest page

back page

7 - غلات  
گروههاى كوچكى در عصر ائمه عليه السلام پديدار مى شدند و ادعاهايى داشتند و مردم را به خود دعوت مى كردند. و از آنجا كه ائمه عليه السلام آنها را لعنت مى كردند و ايشان را به همه مردم معرفى مى كردند، هيچ شبهه اى بر مردم مسلمان شيعى و سنى در شناخت آنان باقى نمى ماند؛ و غالبا پس ‍ از چند صباحى نابود مى شدند.
چنانكه شهرستانى (م : 548 ه‍) دانشمند مشهور مكتب خلفا كه در عقايد مقلد اشعرى و در فقه مقلد شعافعى بوده است ، (250) در باب (الغاليه ) از كتاب خود، پس از آنكه فرقه هاى غلات را معرفى كرده و مبارزه ائمه عليه السلام را با آنان بيان كند، در آخر بحث مى گويد:
(و تبر ا من هولاء كلهم جعفر بن محمد الصادق (رض ) و طردهم ولعنهم ...) (251)
جعفر بن محمد صادق (رض ) از تمامى فرقه هاى نامبرده تبرى كرد و بى زارى جست ، و آنان را از خود راند و لعنت كرد.
علل به وجود آمدن فرقه هاى دينى  
در خاتمه اين بحث ، لازم است بررسى كوتاهى در مورد علل مهم و اساسى به وجود آمدن فرقه هاى شبيه به ديندارى در جوامع بشرى بنماييم . اين بررسى در ذيل چند بحث انجام مى شود:
1 - مهمترين انگيزه و سبب تحرك و فعاليت بشر، (خود خواهى ) است . بشر غالبا به سبب خود خواهى ، براى رسيدن به هواهاى نفسانى خود، مجاهدت مى كند؛ و شايد نيرومندترين كششهاى نفسانى بشر، رياست جويى و پس از آن آزادى در رسيدن به هوا و اميال خود باشد.
انسان غالبا براى ارضاى اين دو شهوت ، نيازمند گردآورى مال دنيا مى باشد. در ضمن از آنجا كه خود خواه است ، خوشنامى در جامعه نيز جزء هواهاى نفسانى او مى باشد.
با توجه به آنچه گفته شد؛ آدمى هر نظام اجتماعى را كه در جامعه او را به هواهاى نفسانى اش برساند؛ تاييد كرده و از آن پيروى مى كند.
2 - از سنن بارى تعالى در خلقت انسان ، آن است كه بشر دو نوع آفريده شده است :
الف - بشر رهبر.
ب - بشر پيرو
بشر رهبر نيز به دو نوع تقسيم مى شوند؛ چنانكه خداوند مى فرمايد:
1 - (ائمه يهدون بامرنا)
رهبرانى كه به امر ما هدايت مى كنند. (انبياء / 73 و سجده 24)
2 - (ائمه يدعون الى النار)
رهبرانى كه مردم را به سوخته شدن در آتش دعوت مى كنند. (قصص / 41)
بشر پيرو نيز به دو دسته تقسيم مى شوند:
1 - كسانى كه با بينش صحيح دنبال رهبرانى مى روند كه آنان را براى رسيدن به كمال انسانيت رهبرى مى كنند كه همان رهبران نوع اول مى باشد.
2 - كسانى كه مولاى متقيان عليه السلام در باره آنان مى فرمايد:
(همج رعاع ؛ اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح ) (252):
بى خردانى بى اراده ؛ پيروان هر صدا بر آورنده (دعوت كننده ) كه با روش هر بادى به سمتى مى روند.
3 - رشد دانش و بينش صحيح در جوامع بشرى و همچنين عكس آن كه بى فرهنگى و نادانى افرادى از بشر يا گروههايى متشكل از بشر مى باشد، در به وجود آمدن اين فرقه ها و يا بلعكس تاءثير آشكارى دارد.
با توجه به اين شناختها از طبيعت بشرى ، مى توانيم سبب وجود تفرقه هاى اجتماعى را در سرزمينهاى اسلامى ، تحت عنوان دين ، بشناسيم .
در تمام دسته هاى نامبرده ، اشخاصى بوده اند كه (حب رياست ) داشته اند و براى رسيدن به جاه و منصب ، از (عدم رشد فكرى ) جماعتى استفاده كرده و تحت عنوان منصبى كه در زمان و مكان ايشان پذيرفته مى شده ، فعاليت مى كردند.
اينان به كسانى ديگر نيز كه مانند خودشان حب رياست داشتند، نويد منصب و رياست مى دادند؛ و به توده هاى مردم كه رشد فكرى نداشتند، دينى عرضه مى داشتند كه خواسته هاى نفسانى آنها را به نام دين قانون مى كرده است . و بدين ترتيب گروهى را گرد خود آورده ، فرقه اى به نام آن دين و مذهب ايجاد مى كردند. و پس از آن ، دوام آن فرقه و عدم دوان آن ، بسته به وجود عوامل داخلى و خارجى بوده است .
به عنوان مثال در فرقه بهائيه ، حسينعلى بهاء در آغاز از پشتيبانى حكومت قيصرى خود و فرزندش عباس افندى از پشتيبانى انگليس استفاده بردند. و اكنون بازماندگان اين فرقه از پشتيبانى آمريكا بهره مى بردند. يعنى در هر زمان ، رهبرى اين فرقه براى حكومت استعمارى نيرومند وقت جاسوسى مى كرده است كه اگر سازش آنها با اين قدرتهاى استعمارى نمى بود؛ اين فرقه تا به حال باقى نمى ماند.
اكنون با توجه به آنچه بيان شد، مى توانيم سبب وجود فرقه هاى اجتماعى نامبرده را كه به نام فرقه هاى دينى ايجاد شده بودند، بررسى نماييم ؛ و سپس به سبب دوان بعضى از آن فرقه ها و نابودى بعضى ديگر پى ببريم :
الف - مسيلمه كذاب و بنى حنيفه  
انتشار اسلام در جزيره العرب ، سبب گرايش بنى حنيفه به اسلام شد. در اين قبيله دور افتاده در نجد كه رشد فكرى نداشته اند؛ پس از آنكه به اسلام گرويدند، مردى از آنان ادعاى پيامبرى كرد و چند جمله عربى مسجع و مقفا به نام وحى بر ايشان خواند و گفت : خداوند مرا كه از قبيله شما هستم ، در نبوت با محمد قريشى شريك ساخت ، نيمى از زمين را به قريش و نيمى ديگر را به شما عنايت كرد؛ و تكليف نماز را از شما ساقط كرد؛ و شراب و زنا را حلال ساخت .
و بدين ترتيب براى آنان دينى آورد كه در آن رياست و مالكيت نيمى از زمين را عرضه داشت و موافق هواى نفس ايشان زنا و شراب را حلال مى كرد و زحمت نماز را از آنان بر مى داشت . و لذا همه افراد قبيله از دين او پيروى كردند. و قويترين دليل پيروى از اين دين و جانفشانى در راهش تا حد نابودى ، همين بر آورده شدن هواهاى نفسانى آنان بود.
ب - اسماعيليه  
در فرقه اسماعيليه نيز بعضى كه هواى رياست در سر داشتند، وفات اسماعيل را انكار كردند و در بين گروهى كه رشد فكرى نداشتند، به نام نيابت از اسماعيل به رياست رسيدند. سپس با دور نگاه داشتن پيروان خود از ائمه عليه السلام توانستند عدم رشد فكرى را در آنان و اعقابشان با دوام نگاه دارند. و نيز احكام اسلام را در هر زمان و مكان به تناسب هواهاى نفسانى پيروان خود تغيير دادند؛ تا جايى كه ضد اسلام شدند؛ و در زمان ما نيز، مانند بهائيان ، با قدرتهاى استعمارى جهان خود را پيوند زده اند.
ج - غلات  
داستان غلات نيز همانند فرقه اسماعيليه مى باشد. بدينگونه كه هواى رياست ، بعضى معاصرين ائمه عليه السلام را بر آن مى داشت كه مانند مسيلمه كذاب از يك رفت و آمدى با ائمه عليه السلام استفاده نموده ، خود را در آغاز نماينده يكى از ائمه معرفى مى كردند.
سپس براى آنكه خود را پيامبر معرفى كنند، براى امام صفات ربوبى توصيف مى كردند. گاه نيز هواى نفس ايشان از اين هم بالاتر بود و خود را خدا معرفى مى كردند!
ليكن در همه آن احوال ، با مجاهدتهاى مدام ائمه عليه السلام مردم آنان را مى شناختند و بساط امامت و نبوت و ربوبيت ايشان برچيده مى شد و بيشتر اوقات به قتل مى رسيدند.
در مورد فرقه هايى كه به مكتب اهل البيت عليه السلام نسبت داده شده اند، و موضوع را مجددا يادآور مى شويم :
الف - قيامهاى امامزادگان  
ما در گذشته قيامهاى سلاله پيامبر صلى الله عليه و آله را به دو گونه تقسيم كرديم : قيام براى امر به معروف ، و قيام به نام مهدويت . و گفتيم : در قيام حضرت سيدالشهدا عليه السلام كه سر سلسله قيامها براى امر به معروف بوده ، آن حضرت هيچگونه توريه اى نفرموده و در همه احوال شعار حضرتش مضمون همان نامه اى بوده كه براى بنى هاشم نوشت :
(... من لحق بى منكم ، استشهد. و من تخلف ، لم يبلغ الفتح ) :
هر كس از شما به من ملحق شود، شهيد مى شود. و هر كس از پيروى من تخلف كند، به پيروزى نمى رسد.
در همه جا و همه حال ، اين سخن شعار حضرتش بوده ؛ در حالى كه امامزاده هايى كه براى امر به معروف قيام مى كردند - همانند زيد - با مردم سخن صريح نمى گفتند و توريه مى كردند.
مختار نيز كه براى خونخواهى حضرت سيدالشهدا عليه السلام قيام كرد، همين روش توريه را در گفتار داشت .
در نتيجه آن گفتارهاى توريه آميز، در جوامع اسلامى آن روز كه احاديث پيامبر در زمينه امامت و مهدويت - به سبب جلوگيرى حكومت از نشر حديث پيامبر صلى الله عليه و آله - به آنان نرسيده بود، يك نوع آشفتگى ذهنى در اين باره ايجاد شده بود. بدين سبب هر امامزاده اى كه در جاى خود به ستوه آمده بودند، به گرد او جمع مى شدند همچنانكه به گرد حارث كه در ترمذ قيام كرد نيز جمع شدند.
در همه اين قيامها، پس از شكست سر كرده ، مردم به حال اول باز گشته اند و در پى آن هيچگونه فرقه اى ايجاد نشده است ؛ مگر در مورد قيام زيد كه فرقه زيديه - آنهم مدتها پس از شهادت زيد - به نام او ايجاد شد.
ب - گروههايى كه چند روزى در شناخت امام زمان خود دچار سردر گمى مى شدند
گاهى پس از وفات يكى از ائمه عليه السلام به سبب همان آشفتگى ها كه در بالا بيان كرديم ، چند تنى از شيعيان ناآگاه و با دور از مركز امام بعدى ، وفات امام قبلى را هم باور نمى كردند و در اين موضوع توقف مى نمودند تا امر بر ايشان روشن مى شد و وفات امام قبلى بر ايشان معلوم مى گشت و پيروى از امام بعدى مى نمودند.
در اين حال ، تذكره نويسان ملل و نحل ، اين دسته اى را كه چند روزى مثلا وفات حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بر ايشان ثابت نشده بود و در زمان امامت حضرت رضا عليه السلام آن چند روز را بر اعتقاد به امامت موسى بن جعفر عليه السلام باقى مانده بودند، يك فرقه به حساب مى آورند و به تفضيل شرح حال برايشان مى نوشتند و مثلا آنان را سبعيه - يعنى هفت امامى - يا واقفيه مى ناميدند و بازگشت ايشان را از اين اعتقاد به حساب نمى آورند.
و نيز از اين قبيل بوده كار تذكر نويسان در مورد بعضى از امامزادگانى كه چند روزى ادعاى امامت مى كردند هر چند مانند عبدالله افطح مدت ادعاى ايشان هفتاد روز طول كشيده باشد و يا كمتر و در اين مدت كوتاه براى بعضى از شيعيان شبهه پيدا مى شد. تذكر نويسان كار آن چند نفر را در چند روز، به حساب فرقه اى از شيعه ثبت مى كردند. چنانكه گويا اگر كلاغى يك وقت بر لب ديوار امامزاده اى قار قار مى كرد، مى نوشتند: فرقه كلاغيه ؛ و سپس براى آن شرح مى نوشتند!
حقيقت امر  
حقيقت امر آن است كه در زمان ائمه عليه السلام امامت شيعه و امام اهل البيت مى شد، با مجاهدتهاى امام آن زمان در نطفه خفه مى شد و نابود مى گشت و نمو نمى كرد. و سرانجام در زمان ولايت عهدى حضرت رضا عليه السلام اين امر، به ضميمه مناظرات حضرت رضا عليه السلام با اهل ملل و نحل در مجلس خلافت ، تار و پود هر بافته اى را در اين باره از هم پاشيد.
و از آن پس ، امامان بعدى كه به امر ابن الرضا عليه السلام نيز معروف شدند، بين همه مسلمانان ، به امامت شيعيان مشهور بودند و رفتار خلفاى عصر ايشان و آوردنشان از مدينه به پايتخت خلافت در بغداد و سامرا، بيش از بيش امر امامت ايشان را بر همه مسلمانان واضح و روشن ساخت .
امر تعيين وكلاى خاصه نيز از امام على النقى عليه السلام با تعيين عثمان بن سعيد شروع شد كه در زمان امامت امام حسن عسكرى عليه السلام نيز تحت عنوان نيابت خاصه مرجع همه شيعيان بود.
پس از امام حسن عسكرى عليه السلام در زمان ولى عصر (عج ) نيز نخست همو به عنوان نايب خاص حضرتش مرجع شيعيان بود. عثمان بن سعيد قبل از وفاتش ، محمد بن عثمان بن سعيد را به امر امام زمان (عج ) به عنوان نايب امام زمان (عج ) به شيعيان معرفى كرد؛ و سپس تا دو نايب ديگر امام زمان (عج )، حسين بن روح و على بن محمد سمرى ، كار نيابت ادامه داشت .
در نتيجه در عصر ائمه عليه السلام هيچ فرقه اى جز اسماعيليه كه شيعه نبودند و مخالف با ائمه عليه السلام بودند و سپس مخالف با اسلام شدند، هيچ فرقه اى از شيعه جدا نشده است . و اما زيديه كه پس از شهادت زيد مشكل شدند و تحقيقا معلوم نيست اين تشكل ايشان از كى آغاز شده ، آنان نيز فرقه اى از مسلمانان هستند، نه فرقه اى از شيعه .
همچنين از آنجا كه از عصر ائمه عليه السلام كار تاليف اصول - كه چهارصد اصل يا بيشتر بوده - به پايان رسيد و سپس كتابهاى متعدد ديگر تاءليف شده ، دوازده وصى پيامبر صلى الله عليه و آله بينش و دانش اسلامى را در بين شيعيان چنان آشكار ساختند كه پيرو دوازده امام بودند و ايمان به غيبت ولى عصر (عج ) داشتند و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله را از آنان مى گرفتند.
اين گونه بود موضوع اختلافهاى فكرى در عصر حضور ائمه عليه السلام . در اينك بيان اختلافهاى فكرى در مكتب اهل البيت عليه السلام در عصر غيبت كبرى .
اختلافهاى فكرى در مكتب اهل البيت عليه السلام در دوران غيبت كبرى  
از آنچه در گذشته بيان كرديم ، روشن شد كه : در عصر حضور ائمه عليه السلام امامان از پريشانى فكرى شيعيان خود جلوگيرى مى فرمودند. و در اثر مجاهدتهاى ائمه عليه السلام و پرورده شدگان مكتب ايشان ، پس از عصر غيبت كبراى امام دوازدهم (عج ) بر همه مسلمانان دو امر در تشيع روشن بود:
اول - دوازده امام شيعه به شخص و نام و نسب معلوم و شناخته بودند. (253)
دوم - انديشه هاى تشيع يا اسلام ناب ، در زمينه تفسير قرآن و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگر علوم اسلامى كه دوازده وصى پيامبر صلى الله عليه و آله بيان فرموده بودند، توسط شاگردان ايشان تا آخر عصر غيبت امام دوازدهم (عج ) در كتابهاى كوچك و بزرگ ثبت و ضبط شده و در دسترس ‍ همه مسلمانان بود.
با توجه به اين امر، از اول عصر عيبت امام دوازدهم (عج ) تا ظهور ولى عصر (عج ) هيچ گونه امكان فرقه گرايى در تشيع نبوده و نخواهد بود، مگر وقوع اختلاف نظرهايى در فهم احاديث اهل البيت عليه السلام . و همين امر در گذشته سبب پيدايش دو نظريه متقابل به نام اخبارى و اصولى به شرح زير گرديده است :
اخباريها و اصوليها  
منشاء اختلاف اخباريها با اصوليها آن است كه علماى اصول برخى از اصطلاحات اصول را از مكتب خلفا گرفته اند؛ و اين كار سبب شده كه بعضى از محدثين مكتب اهل البيت عليه السلام به علم اصول بدبين شوند و كليه مسائل آن را ناقل بينشهاى مكتب خلفا پندارند. در حالى كه چنين نبوده و در بعضى موارد، نقل اصطلاحى از مكتب خلفا براى معناى صحيحى شده است .
مثلا اصطلاح مجتهد در مكتب خلفا بر كسانى نامگذارى شده كه به خود اجازه داده اند به راى و نظر خود احكامى را در برابر حكم خدا و رسول صلى الله عليه و آله قانوگذارى كنند؛ ولى در علم اصول مكتب اهل البيت عليه السلام اين اصطلاح بر كسانى اطلاق شده كه متخصص در استخراج احكام شرعى از كتاب خدا و سنت رسولش باشند. و به عبارت ديگر فقيه را كه يك اصطلاح اسلامى مى باشد، مجتهد ناميده اند.
از سوى ديگر در برابر كار علماى اصول ، محدثين ما نيز، مانند محدثين مكتب خلفا كه همه احاديث بعضى از كتب حديث خود را صحيح خوانده اند، همه احاديث كتب اربعه (كافى ، من الايحضره الفقيه ، تهذيب و استبصار) را صحيح دانسته اند. (254)
روش محدثين ما چنين بوده است ؛ در حالى كه روش صحيح آن است كه اصطلاحهاى اصول را يك به يك تجزيه و تحليل نموده ، مواردى را كه طبق دلايل متقن با بينشهاى مكتب اهل البيت عليه السلام سازش ندارد، ترك كنند و باقى را بپذيرند.
و نيز روش صحيح درباره كتابهاى حديث ، آن است كه سند و متن يكايك احاديث را بررسى نموده ، هر چه را با قواعدى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله براى شناخت حديث صحيح تعليم داده اند، موافق ديدند، صحيح بدانند و غير آن را ترك كنند.
اين ، دو نمونه بود از منشاء اختلاف بين اخباريها و اصوليها. گاه نيز موارد نادرى در آراى برخى از دانشمندان طرفين بوده كه منشاء آن تكروى بوده است و نمى توان آن را راءى عامه اخباريها يا اصوليها دانست .
بنابر آنچه بيان داشتيم ، اخباريها و اصوليها دو فرقه نيستند، بلكه هر دو پيرو يك مكتب مى باشند و اختلافشان اختلاف نظر در كيفيت استخراج احكام از كتاب و سنت مى باشد.
گذشته از آنكه اين اختلاف نيز در زمان گذشته بوده است و اكنون گروهى يا جماعتى جداگانه به نام اخباريها در جايى وجود ندارد، بلكه ايشان را جماعت محدثين مى نامند.
خلاصه بحث  
پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله مسلمانان به دو گروه ؛ مكتب خلفا و مكتب اهل البيت عليه السلام تقسيم شدند.
مكتب خلفا مى گويد: خدا و رسولش صلى الله عليه و آله كار رهبرى امت را پس از پيامبر صلى الله عليه و آله به خود امت واگذارند تا براى خود رهبر اختيار كنند. اين مكتب حكومت خلفا را تا آخرين خليفه عثمانى (م : 1336 ه‍) موافق شرع اسلام مى داند و مدارك شريعت اسلام را قرآن و سنت پيامبر و اجتهادات صحابه ، و على الخصوص اجتهادات خلفاى سه گانه ، مى پندارد و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله را پس از پيامبر صلى الله عليه و آله از هر كس صحابى ناميده شده باشد، دريافت مى كند.
مكتب اهل البيت عليه السلام معتقد است : خداوند پس از
پيامبر صلى الله عليه و آله دوازده وصى پيامبر صلى الله عليه و آله را رهبر امت اسلامى تعميم فرموده و پيامبر صلى الله عليه و آله اين امر را به طور روشن و قاطع به امتش تبليغ فرموده است . اين مكتب مدارك اسلام را قرآن و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله مى داند، و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله را پس از پيامبر صلى الله عليه و آله از دوازده وصى او دريافت مى كند. چنانچه از صحابه مومن پيامبر صلى الله عليه و آله حديثى روايت شود، آن را نيز مى پذيرد.
گذشته از اين دو مكتب ، در آخر دهه چهارم قرن اول هجرى ، جماعتى از هر دو مكتب جدا شدند و همه مسلمانان را كافر و مشرك خواندند و شمشير به روى همه مسلمانان كشيدند. اين فرقه را خوارج مى نامند.
مكتب خلفا به تدريج به فرقه هايى مختلف تقسيم شدند كه مشهورترين آنها در عقايد، فرقه هاى معتزله و اشاعره و سلفيه مى باشند؛ و از فرقه سلفيه و فرقه وهابيه پديد آمده است .
و مشهورترين فرقه هاى مكتب خلفا در احكام ، فرقه هاى مالكيه و حنفيه شافعيه و حنابله مى باشند.
و اما در مكتب اهل البيت عليه السلام موضوع اختلاف و تفرقه ميان پيروانشان ، تقسيم مى شود به زمان حضور ائمه عليه السلام و عصر غيبت كبرى .
در زمان حضور ائمه عليه السلام گاهى بعضى از شيعيان پس از وفات يكى از ائمه عليه السلام به سبب دورى از امام بعدى و كاستى معرفتشان نسبت به حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اوصيايش ، دچار سردرگمى مى شدند؛ تا آنكه دانايانشان به حضور امام بعدى مى رسيدند و امر برايشان روشن مى شد. و نيز هميشه ائمه ، شيعيان را در معرفت به عقايد اسلامى و احكام اسلامى روشن و بينا مى ساختند.
بدين سبب هيچگاه فرقه گرايى در ميان پيروان مكتب اهل البيت عليه السلام در عصر حضور امامان پديدار نشد؛ به گونه اى كه چون عصر دوازدهمين وصى پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد؛ همه فرقه هاى مسلمانها دوازده وصى پيامبر صلى الله عليه و آله را به شخص و نام و نسب مى شناختند، و همه علوم اسلامى را شاگردان مكتب اهل البيت عليه السلام در كتابهاى كوچك و بزرگ ثبت و ضبط نموده بودند و در دسترس همه انسانها تا آخرين روز عمر دنيا قرار گرفته بود. و بدين گونه كار تبليغى ائمه عليه السلام به پايان رسيد و عصر غيبت كبرى آغاز شد.
بنابر آنچه بيان شد: در عصر حضور ائمه ، به سبب اهتمام آن حضرات ، نمى توانست اختلافات فرقه اى در ميان پيروانشان ايجاد شود.
و اما فرقه زيديه ؛ آنان اندكى از عقايد مكتب اهل البيت عليه السلام را فرا گرفته اند و بسيارى از عقايد و احكام مكتب خلفا را؛ و آنها را با هم جمع كرده ، فرقه زيديه را تشكيل داده اند. پس اينان نه سنى هستند نه شيعى ، بلكه خود سومى از مسلمانان را تشكيل داده اند.
و اما اسماعيليه ؛ اين فرقه همانند بنى حنيفه و اتباع مسيلمه كذاب هستند كه در اصل مسلمان بودند؛ ليكن آنگاه كه معتقد شدند مسيلمه مانند محمد صلى الله عليه و آله پيامبر شده ، مرتد گشته و از اسلام خارج شدند؛ و ديگر نمى توان بنى حنيفه را فرقه اى از مسلمانان شمرد كه به پيامبرى مسيلمه معتقد هستند!
اسماعيليه نيز پس از پذيرفتن امامت اسماعيل وفات كرده ، از تشيع خارج شدند؛ و با مرور زمان ، به سبب قانونگذاريشان در مقابل احكام اسلام ، از اسلام نيز خارج شدند؛ و آنها را نمى توان فرقه اى از مسلمانان به شمار آورد.
و مانند ايشان است نيز كار غلات كه آنها را نمى توان مسلمان ناميد.
و اما فرقه هاى خيالى مانند سبائيه و كيسانيه و غرابيه ، نويسندگان كتب ملل و نحل وجود آنها را در مكتب اهل البيت عليه السلام بدروغ مدعى شده اند و هيچگاه چنين فرقه هايى در تاريخ وجود خارجى نداشته اند. در اين باره مى گوييم : به قول معروف : (من يخلق ما يقول ، فحيلتى فيه ضعيفه ) : آن كسى كه از خود مى سازد، هر چه مرا مى گويد، در برابر دروغپردازى او ناتوان هستم !
داستان اختلاف در ميان پيروان مكتب اهل البيت عليه السلام در عصر حضور ائمه عليه السلام چنان بود كه بيان داشتيم . پس از غيبت كبراى امام دوازدهم - عجل الله تعالى فرجه الشريف - دوازده امام شيعه عليه السلام نزد همه فرق مسلمانها آنچنان معروف و مشهور بودند كه هيچ كس ‍ نمى توانست در بين شيعه ادعاى امامت كند؛ بلكه هر كس هواى رياست داشت ، ادعاى نيابت از دوازدهمين امام مى كرد. كه خاتمه آن را نيز حضرت ولى عصر (عج ) پس از چهارمين نايب خاص خود اعلام فرمود بود. با اين حال ، آنهايى كه از مدعى نيابت پيروى مى كردند، از تشيع و اسلام خارج مى شدند؛ مانند فرقه بهائيه در شيعه ، و فرقه قاديانيه در سنيها . امر معرفت به دوازده وصى پيامبر صلى الله عليه و آله چنان بود كه بيان داشتيم . و كار بينش اسلامى پيروان مكتب اهل البيت عليه السلام با انتشار صدها نوشتار كوچك و بزرگ و كتابهاى حديث روايت شده از طريق دوازده وصى ، به جايى رسيده بود كه ديگر هيچگونه فرقه گرايى نمى توانست به پا شود، مگر اختلاف نظرى كه در بر خورد با روايات ، بين بعضى از فقهاى شيعه پديد آمده كه بدان سبب بعضى را اخبارى و بعضى را اصولى ناميدند؛ ليكن اكنون همه فقهاى شيعه اصولى هستند و در جايى جماعتى جداگانه به نام اخبارى وجود ندارد.
پس از اتمام اين بحث ، در بحثهاى آينده - بحوله تعالى - خواهيم ديد كه به چه دليل پيروان مكتب اهل البيت عليه السلام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و عقايد و احكام اسلام را از دوازده وصى پيامبر صلى الله عليه و آله اخذ مى نماييم .
نقش ائمه در احياء دين اثرعلامه سيد مرتضى عسكرى جلد يازدهم 
مقام اهل البيت عليه السلام در كلام خدا 
بسم الله الرحمن الرحيم
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا: (255)
جز اين نيست كه خدا مى خواهند هر گونه پليدى و گناه را از شما اهل البيت دور كند و كاملا شما را پاك و منزه گرداند.
قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى : (256)
بگو (اى پيامبر): من هيچ پاداشى بر رسالتم از شما درخواست نمى كنم ، جز مودت و محبت در حق خاندانم .
در سنت پيامبر صلى الله عليه و آله 
در تفسير قرطبى و تفاسير ديگر در ذيل آيه كريمه :
ان الله و ملائكه يصلون على النبى يا ايها الذين امنوا صلوا عليه و سلموا تسليما (257):
همانا خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند. شما نيز اى اهل ايمان بر پيامبر صلوات فرستيد و بر او سلام كنيد سلام كردنى .
و در صحيح مسلم و ديگر كتابهاى حديث از ابو مسعود انصارى روايت كرده اند كه گفت :
(در حالى كه ما در مجلس سعد بن عباده بوديم ، پيامبر صلى الله عليه و آله نزد ما آمد. بشير بن سعد به حضرتش عرض كرد: خدا به ما دستور داده است كه بر تو صلوات بفرستيم ، چگونه بايد بر تو صلوات فرستاد. پيامبر به قدرى سكوت نمود كه ما آرزو كرديم اى كاش چنين سوالى از حضرتش ‍ نمى رسد و پس از آن رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: بگوييد:
اللهم صل على محمد و على آل محمد كما صليت على آل ابراهيم . بارك على محمد على آل محمد كما باركت على آل ابراهيم فى العالمين . انك حميد مجيد.
و در سلام نيز همانگونه كه آموختيد بگوئيد.) (258)
در سنن ترمذى گويد: در اين باره از صحابه ديگر: على ، و ابوحميد، و كعب بن عجره ، طلحه بن عبيدالله ، و ابوسعيد، و زيد بن حارث ، و بريده نيز احاديثى روايت شده است .
ترمذى گويد: اين حديث حسن و صحيح است .
و نيز در الصواعصق المحرقه تاءليف ابن حجر هيثمى (م : 974 ه‍) و جواهر العقدين اثر سهودى شاععى (م : 911 ه‍) از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمودند:
(بر من صلوات ناقص مفرستيد.)
عرضه داشتند: اى رسول خدا، صلوات ناقص چگونه است ؟
فرمود:
اينكه بگوئيد: (الهم صل على محمد) پس از آن سكوت كنيد - اينچنين نكنيد - بلكه بگوئيد:
(اللهم صل على محمد وآل محمد)
بنابراين ذكر (آل محمد) در پى صلوات و درود فرستادن بر رسول اكرم صلى الله عليه و آله يك سنت نبوى است كه پاره اى از مسلمانان آن را ترك كرده اند و بدان عمل نمى نمايند.
پيشگفتار 
طرح كلى مباحث آينده  
در مباحث گذشته نحوه برخورد خلفا با سنت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را بررسى نموديم ، و در بحثهاى آينده - ان شاء الله تعالى - عملكرد و روش اوصياء پيامبر صلى الله عليه و آله را در راه احياء سنت آن حضرت (259) مورد بررسى قرار خواهيم داد. اين بررسيها در چهار زمينه زير خلاصه مى شود:
1 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به امر پروردگار عالم براى هدايت انسانها تا آخرين روز دنيا، تفسير قرآن كريم و مجموعه سنت خود و همه علوم و معارفى را كه بشر براى رسيدن به درجه كمال انسانى خود لازم دارد، به حضرت على عليه السلام و توسط او به يازده فرزندش عليه السلام يكى پس از ديگرى تعليم داده و در اختيارشان گذارده است ، و براى رسيدن به اين هدف حضرت على عليه السلام را در همه عمر تحت تعليم خاص خود قرار داده بود.
2 - رب العالمين براى حفظ و حراست و تبليغ اسلام تا دامنه قيامت ، على عليه السلام و يازده فرزندش را به عنوان اوصياء پيامبر معين فرمود، و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به امر رب العالمين براى آنكه همه انسانها تا آخرين روز عمر دنيا راهنمايان خود در امر هدايت را بشناسند، و بدانند داروى تمامى دردها و آشفتگيها نزد كيست ، آن دوازده بزرگوار را براى امامت و رهبرى مردم با بيانى صريح و قاطع و روشن به امت اسلامى معرفى فرمود، و با اين كار تبليغ دين كامل شد و نعمت خدا بر مردم تماميت يافت .
3 - پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اوصياء آن حضرت بپاخاستند و پرده تحريف و كتمان را از تفسير قرآن كريم و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و عقايد و احكام اسلام بر گرفتند و با تلاش و جهاد پيگير و دائمى در طول سه قرن متوالى با تاءييدات پروردگار متعال توانستند تفسير صحيح قرآن كريم و مجموعه اصيل سنن اسلامى و علوم و معارف الهى را در دسترس جهانيان قرار دهند.
4 - يكايك ائمه اطهار عليه السلام در راه حفظ اسلام و در دسترس بشر ماندن آن تا آخرين روز دنيا كوشيدند و اعمال و برنامه هاى هر يك از اين بزرگواران عليه السلام در شرائط خاص خود براى حفظ اسلام و ضرورت قطعى داشت .
اكنون با عنايت و خواست خداى سبحان در بحثهاى آينده به شرح و توضيح اين چهار امر بسيار مهم خواهيم پرداخت .
بحث اول : پيامبر ص تفسير آيات كتاب خدا و سنت خود را به امر پروردگار نزد دوازدهوصيش به وديعت نهد
مقدمه 
آنانكه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله مكتب خلفا را بنياد نهادند، در زمان حيات آن حضرت صلى الله عليه و آله گفتند:
حديث پيامبر را ننويسيد؛ كه او هم بشر است و در حال خوشنودى و خشم سخن از دهانش بيرون مى آيد!
و در آخرين ساعات زندگيش نگذاردند براى امتش وصيتى بنويسد كه پس ‍ از نوشتن آن هرگز گمراه نشوند و گفتند:
پيامبر بيمار است و هذيان مى گويد!! كتاب خدا ما را بس است !!
آه چه دردى است بزرگ !!!
پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله نيز نوشتن حديث را - تا پايان قرن اول هجرى - ممنوع كردند. البته در ربع اول اين قرن حتى بازگو كردن
حديث پيامبر نيز جرم محسوب مى شد؛ و لذا با عده اى از صحابه پيامبر و تابعين كه حديث آن حضرت را روايت مى كردند، كردند آنچه كردند.
آرى حديث پيامبر صلى الله عليه و آله كه ركن اساسى سنت آن حضرت بود، در مكتب خلفا سرنوشتى اين چنين داشت . اما در مكتب اهل البيت عليه السلام - چنانكه خواهيم ديد - از همان آغاز درست بر خلاف اين امور، حفظ و نشر حديث و به طور كلى سنت رسول اكرم صلى الله عليه و آله مشاهده مى گردد.
لازم به ياد آورى است كه براى مطالب مورد بحث ما در فصول آينده مصادر و مدارك بسيارى در مكتب خلفا وجود دارد (260) ليكن روش صحيح علمى ما را ملزم مى سازد كه در بر خورد مكتب اهل البيت عليه السلام با سنت پيامبر صلى الله عليه و آله مبنا را مراجعه به مصادر مكتب اهل البيت عليه السلام قرار دهيم . همچنانكه در گذشته نيز آنچه در مورد مكتب خلفا بيان كرديم با استناد به كتابهاى معتبر خود آنان بود.
سر گذشت حديث در مكتب اهل البيت عليه السلام 
دوران تاريخى نشر و روايت حديث در مكتب اهل البيت عليه السلام از زمان حيات پيامبر گرامى اسلام عليه السلام آغاز مى گردد.
چنانكه از مباحث گذشته روشن شد اصل و ريشه حقايق و احكام اسلام در قرآن كريم است ، و شرح و بيان و تفصيل آن بر عهده پيامبر اكرم و ساير مبلغين دست اول اسلام عليه السلام قرار داده شده است . پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله حديث خويش يعنى آنچه به ايشان وحى شده و يا بشر تا روز قيامت بدان احتياج دارد، همه و همه را به پسر عم خويش ‍ على عليه السلام املاء فرموده و آن حضرت اين تعاليم را تدوين مى نمود.
انتقال تعاليم پيامبر صلى الله عليه و آله به حضرت على عليه السلام در مجالس گوناگونى صورت مى گرفت كه ذيلا به شرح آنها مى پردازيم :
الف - مجالس تعليم منظم  
مجالس تعليم و ديدارهاى منظم اميرالمومنين عليه السلام با پسر عمويش ‍ رسول خدا صلى الله عليه و آله براى فراگيرى دانش از آنحضرت به تفصيل نقل شده است . براى نمونه در اين مورد به كتاب (كافى ) مراجعه مى كنيم و از قول امام عليه السلام چنين مى خوانيم :
من هر روز يكبار و هر شب يكبار نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رفتم و آن حضرت تشريف مى برد، من نيز در خدمت ايشان بودم .
همه اصحاب آن حضرت اين را مى دانستند كه پيغمبر خدا جز با شخص من با هيچكس ديگر چنين ديدارهائى ندارد.
اين ديدارها غالبا در خانه من صورت مى گرفت ، و آن حضرت به خانه من تشريف مى آورد. اگر من براى ديدار آن حضرت در يكى از خانها او وارد مى شدم ، همسرانش را از اتاق بيرون مى فرستاد و با من خلوت مى كرد، به طورى كه جز شخص من كسى ديگر در خدمت آن حضرت نبود.
اما هرگاه رسول خدا به خانه من تشريف مى آورد، از آن روى كه با من به تنهايى سخن گويد، نه فاطمه از كنار ما بر مى خاست و نه هيچيك از فرزندانم .
در چنين ديدارهائى ، من هر چه را از حضرش مى پرسيدم جواب كافى دريافت مى كردم . و چون خاموش مى شدم و سوالاتم پايان مى پذيرفت ، آن حضرت خود آغاز سخن مى كرد.
هيچ آيه اى از قرآن رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل نشد، مگر آنكه براى من خواند و تقرير فرمود تا آن را به خط خود نوشتم و حضرتش تاءويل و تفسير، ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه و خاص و عام آن را به من بياموخت ، و از خداى درخواست كرد كه قدرت فهم و حفظ آن را به من مرحمت فرمايد.
من ، پس از آن دعائى كه حضرتش در حق من فرمود، هيچ آيه اى از كتاب خدا، و نيز هيچيك از مطالبى را كه ايشان املاء كرده و من نوشته بودم ، از خاطر نبرده و فراموش نكردم .
در اينجا مناسب است قبل از نقل ادامه اين روايت ، حديث ديگرى را يادآور شويم . در اين حديث ايرادى كه بسا به ذهن برخى از خوانندگان نيز خطور نمايد، از سوى زيد بن على بن الحسين عليه السلام (م : 120 ه‍) پاسخ داده شده است . روايت بدين شرح است :
زيد بن على عليه السلام گفت : اميرالمومنين عليه السلام فرموده است :
خواب به چشمانم راه نمى يافت مگر اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنچه را كه جبرئيل در آن روز از موارد حلال و حرام و سنت ، يا هر گونه امر و نهى و آنكه اينها درباره چه چيزى و يا چه كسى نازل شده است ، به من تعليم مى فرمود.
به زيد گفته شد: وقتى كه اين دو از يكديگر دور مى افتادند و فاصله مكانى مانع ديدارشان مى گرديد، چگونه چنين امرى امكان داشت ؟ زيد پاسخ داد:
پيامبر، روزهايى را كه ديدار حاصل نمى گرديد به خاطر مى سپرد و هنگامى كه امام به حضور حضرتش مى رسيد مى فرمود: (اى على ، در فلان روز، فلان مطلب آمد، و در فلان روز چنين مطالبى بر من نازل شده است ) و بدينسان ادامه مى داد تا به روزى مى رسيد كه امام عليه السلام به زيارتش ‍ نائل شده بود. (261)
اينك ادامه كلام امام على عليه السلام در روايت گذشته :
رسول خدا صلى الله عليه و آله همه اوامر و نواحى و حلال ها و حرامهاى الخى ، خواه مربوط به مسائل زمان حال و خواه مربوط به مسائل آينده ، و نيز آنچه در كتابهاى آسمانى بر پيامبران گذشته نازل شده و از طاعت و معصيت خدا آگاهشان ساخته بود، همه و همه را به من تعليم فرمود، و من هم تمام آنها را به خاطر سپردم ، و حتى يك حرف آن را نيز فراموش نكردم .
سپس دستش را بر سينه ام نهاد، و از خدا خواست تا قلبم را از دانش و فهم و حكمت و نور لبريز سازد. (262)
اين بود خلاصه اى از ديدارهاى منظم امام با رسول خدا صلى الله عليه و آله .
ب - مجالس تعليم و ديدارهاى نامنظم امام بارسول خدا
طى مطالبى كه گذشت ديدارهاى مرتب و از پيش معين شده امام با رسول خدا صلى الله عليه و آله را، كه در كتابهاى معتبر هر دو مكتب به ثبت رسيده ، آورديم .
اينك با نقل حديث زير كه در (سنن ترمذى ) و ديگر مصادر معتبر مكتب خلفا آمده است ، به بررسى ديدارهاى نامنظم امام با رسول خدا صلى الله عليه و آله مى پردازيم :
ترمذى مى نويسد: از جابر بن عبدالله انصارى (263) روايت شده است كه گفت :
در جنگ طائف رسول خدا صلى الله عليه و آله على را به حضور طلبيد، و با او به نجوا نشست . مردم (از راه خردگيرى ) گفتند: در گوشى صحبت كردنش با پسر عمويش على چه طولانى شد!!
چون اين سخن به گوش رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد فرمود:
(من از پيش خود با او به نجوا ننشستم ، بلكه خداوند است كه با او نجوا مى كند.) (264)
ترمذى در توضيح اين حديث گفته است : (نجواى خداوند) يعنى خداوند به پيامبرش امر كرده تا با وى به نجوا بنشيند.
حال ببينيم واقعا مساله چه بوده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بنا به امر پروردگار با پسر عمويش آنهم در جنگ طائف به نجوا نشسته است !؟
آيا اين در گوشى صحبت كردن ، مشورت جنگى بوده است ؟ در حالى كه پيامبر در مشورتهايش در جنگ همه را شركت مى داد و با فرد خاصى به مشورت نمى نشست ، همچنانكه در مورد جنگهاى بدر و احد و خندق و... اين مطلب در تاريخ ثبت شده است .
پس ناگزير بايد پذيرفت كه اين ديدار و ديدارهاى نامرتب مانند آن (265) در رديف همان ديدارهاى منظم روزانه ايشان بوده است . يا جا دارد كه بگوييم اين ديدارها ممكن است از همان ديدارهائى باشد كه (زيد بن على بن الحسين ) از آن ياد كرده كه اگر بين رسول خدا صلى الله عليه و آله و پسر عمويش جدائى مى افتاد و چند روزى يكديگر را نمى ديدند، در نخستين برخورد، رسول خدا صلى الله عليه و آله با امام خلوت مى كرد و مى فرمود: اى على ! در فلان روز، فلان چيز، و در آن روز فلان موضوع بر من نازل شد... و بدين ترتيب علت طولانى شدن نجوا رسول خدا صلى الله عليه و آله با على عليه السلام نيز آشكار مى گردد.
از آنچه تا به اينجا در اين مورد آورديم ، اين نتيجه حاصل مى شود كه دست آورد آنهمه ديدارهاى مرتب يا نامرتب رسول خدا صلى الله عليه و آله با پسر عمويش على بن ابى طالب عليه السلام ، سپردن همه علوم و دانشهاى اسلامى از عقايد و احكام و غيره به شخص امام عليه السلام بوده است .
پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه اولين وصيتش براى ديگر اوصياءبنويسد
در امالى شيخ طوسى ، و بصائر الدرجات ، و ينابيع الموده ، آمده است : احمد بن محمد بن على فرزند امام باقر عليه السلام از پدران بزرگوار خود روايت كرده است :
رسول خدا صلى الله عليه و آله به حضرت على عليه السلام فرمود:
(آنچه كه مى گويم بنويس ).
على عليه السلام پرسيد: اى رسول خدا، از آن مى ترسى كه فراموش كنم ؟ فرمود:
(فراموش نمى كنى و از اين جهت بر تو بيمى ندارم . من از خدا خواسته ام كه اين علوم را در حافظه ات حفظ نمايد و دچار فراموشيت نفرمايد و بلكه براى شكايت (در امر امامت ) بنويس .)
على پرسيد: اى پيغمبر خدا، شركاء من چه كسانى هستند؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله جواب داد:
(امامانى از نسل تو هستند كه به بركت آنها باران رحمت بر امتم مى بارد، و به واسطه آنان دعايشان مستجاب مى شود و به يمن وجود آنهاست كه خدا بلاها و آفات را از امتم بر طرف مى گرداند، و به خاطر آنها رحمت الهى از آسمان بر ايشان نازل مى شود.)
آنگاه با انگشت مبارك به امام حسن اشاره نموده و چنين فرمود: (اين نخست آنان است .)
و سپس اشاره به حسين كرد و گفت : (امامان از نسل او مى باشند.) (266)
دو نوع تبليغ  
آنچه خداوند به پيامبر خود صلى الله عليه و آله وحى مى فرمود، از نظر نوع ابلاغ آن دو دسته تقسيم شده است :
دسته اول ، شامل مواردى بوده كه زمان مقتضى براى ابلاغ آنها فرا رسيده و شرايط مناسب براى بيان آنها وجود داشته است .
اين موارد توسط خود آن حضرت و بدون واسطه به حاضران محضر شريفش ابلاغ مى گشت .
و اما دسته دوم ؛ شامل مواردى بوده كه زمان عمل كردن به آن پس از عصر پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است و اينها را حضرتش فقط به على عليه السلام تعليم مى فرمود، و على عليه السلام هر دو دسته مطالبى را كه توسط رسول خدا صلى الله عليه و آله تبليغ و بيان مى شد، در كتابهايى جداگانه به خط خود مى نوشت .
اين برنامه همچنان ادامه داشت .... تا اينكه زمان جدائى دو دست از يكديگر، و هنگام وداع وصى با پيامبر صلى الله عليه و آله فرا رسيد.
در اين آخر ساعات حيات ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در يك جلسه بسيار مهم و اختصاصى آخرين تعليمات الهى را به امام عليه السلام انتقال داد.

next page

fehrest page

back page